تولدی دیگر ........

 

ایران آزاد .................................................... تولدی دیگر

سال هفتم- فصل نوین/ شمارهء چهارده. ششم اکتبر دوهزار و هشت

Www.Iran-Azad.Net.......... Www.Iran-Azad.De.......... Www.Iran-Azad.Net................. Dienstag, der 06. Juni 2023
ایران آزاد، جواد ولدان. صابر
ایران آزاد قبل از ماه می 2008
آرشیو فصل نوین، از ماه می 2008
... در ادامه
سایت نخستین


ادامه در اینجا

به شهید شاهمشنگی
( به سعید شاهسوندی یا بقولی دیگر «مهدی اصفهانیان» )

ای سعید شاهپسندی!
ای شهید شاه مشنگی!
ای مشنگ شاه جفنگی!
ای سعید شاه کلنگی!
تو مشنگی؟
تو جفنگی؟
تو کلنگی؟
تو لوندی؟
تو همان شاه فرنگی؟

رئیس سابقت، فرماندهء خلق
همی گفته که تو خلق فروشی!

تو هم انکار کردی،
تو هم پیکار کردی،
تو هم بیداد کردی.

تو گفتی که کاکو شیرازی هستی،
همو همشهری این بنده هستی

مرا پرسش نمودی با قر و فر،
درست است حرف این مرد مجاهد؟

من اما آنزمان گفتم، ندانم
چه گویم با تو من همشهری خل!
خدا داند، خدا داند «عزیزم»

گذشت چند روزی و تو با کیوسک ات،
خرید کردی تو از ستار شریکم.

مرا دعوت به شام و نار کردی،
غذای چینی هم میهمان کردی.

پس از آن خواهش وب سایت کردی.
درست کردم برایت هر چه گفتی.

ندادی دسترنجم،
مزد من، ای مرد کلاش!

ندادی مزد من نامرد شیراز!
ندادی مزد من همشهری گاو!
تو را گفتم که اینک پاسخی دارم برایت،

برای این سوال بی حسابت،
درست گوید که تو خلق فروشی؟

تو را گفتم و می گویم هم اینک
که مال مردم خور و خائن به اموال
خیانت می تواند،
می تواند،
می تواند!

حالا برو بمیر همشهری گاو!
مشنگ شاهسوند و ننگ شیراز!

 

  بزودی خوابهای پریشان خویش را در اینجا منتشر می کنم.

خوابهای آشفتنه

قسمت اول: هفتاد میلیون گاو در مسلخ
قسمت دوم: مسلخ های طلائی
قسمت سوم: من آنم که رستم بود پهلوان
قسمت چهارم: گاوهای مدرن
قسمت پنجم: گاوهای سعادتمند
قسمت ششم: گاوهای دیندار و دینداران گاو
قسمت هفتم: گاوهای اصل و نسب دار
قسمت هشتم: گاوهای مفتخر یا مفتی خر

 

jensyat wa jameeh-2

 

برای اطلاع شما
فارسی برای بچه ها و فارسی زبانان

مادران عزیز، پدران ارجمند، پارسی زبانان و هموطنان گرامی

اگر مایلید که فرزند دلبندتان در محیطی گرم و دوستانه، بدور از جنجالهای سیاسی و مذهبی و بدون تاثیرات منفی آموزگاران وابسته زبان مادری خویش را بیاموزد و فرهنگ مادران و پدرانشان را زنده نگاه دارد، با ما همکاری کنید. در آموزشگاههای خصوصی ما، فرزند شما به روش علمی، و با بازیهای دلپذیر، زبان محاوره ای، نوشتاری و ضرب المثل های با مسمای فارسی را خواهد آموخت. با همکاری و حمایت معنوی و مادی خویش، با شرکت و حضور فراگیر فرزندان خویش با ما و با این لاله و لاله های نوپای فرهنگی یاری نمائید.

www.persisch-lernen-in-hamburg.de

مدیریت آموزشگاه و آموزش مستقیم فرزندان شما بعهده مهندس جواد ولدان، با سابقهء پانزده سال آموزش زبان فارسی در شهرهای مختلف آلمان می باشد. علاوه بر این مهندس ولدان مترجم کتاب بسیار پرارزش و معروف «فاکتور چهار» و صدها مقالات علمی و روانشانسی، و نویسنده داستان می باشد. مدت هشت سال است که وی سایت های فرهنگی مختلفی را در اینترنت دائر نموده است و در زمینه های فرهنگی و زیست محیطی بطور چشمگیری فعال است. از پایگاههای اینترنتی و فرهنگی وی، سایت ایران آزاد و سایت ضد تبعیض نژادی، ضد جنگ و سایت حفاظت از محیط زیست می باشد. از این سایت ها دیدن نمائید. مسئولیت تکنیکی، ادبی و نوشتاری این سایت ها بعهدهء مستقیم وی می باشد.

سایت ایران آزاد
سایت ضد تبعیض، ضد جنگ و ضد زور
سایت محافظت از محیط زیست، فوروم زیست محیطی برای جهان سوم

 

دو شعر از آریانه یاوری

خون تن من
آهای فرمان بران خونین
 که به دیدن خون تن من آمده اید
این تن مثله شده ی من
این پیکر مغرور من
به حماقتهای جهل آلودتان می خندد
پیچ و تابهای تنم
و سوز عاشقانه ام
شبهای پیروز را می طلبد
دستانم را صلیب کنید
پاهایم را قطعه قطعه کنید
چشمانم را بسوزانید
رو به محرابتان نخواهم آورد.


معیارهای سیاه
آهای سلسه ی خاموشان
کور و کران قرن معیارهای سیاه
اینجا کلاغان به مغز نقاشان نقب زده اند
و قلم شاعران در لجنزار فرو رفته
آهای سلسه ی خیالهای واهی
سلسه ی آیه های تاریکی
آهای روسپیان اندیشه
که با قلم هایتان تزویر را بزک می کنید
شاعران ریا
که رانهایتان در فاحشه خانه ها نسیم صبحگاهی را بوسه می زنند
و قلمهایتان در خون شناور
حقیقت در عرصه ای تنگ فریاد می زند
اینجا فاحشه ها شرم آور و هراسناک
فاجعه های نفرت انگیز را آبستن می شوند
و تضاد کودکی است که من به پستان می گیرم
آهای سلسه ی خاموشان
اینجا کسی در تضاد غرق می شود
و کودکان نامشروع و هوسباز
پستانهای مادران را می برند
آهای ستایشگران روزهای معصیت
سوداگران عدالتهای خیالی که در اقتدار شناورید
من میان انحرافهای کج و معوج آیه های تاریکی گم شده ام
و سماجت عصیانم بوسه زده بر انفجار
و با چوبدستی ام به جنگ تاریکی می روم
و پرتاب شدگان در خلسه را پیامی خواهم داد
آری اینجا فاحشه ها شرم آور و هراسناک
فاجعه های نفرت انگیز را آبستن می شوند
و تضاد کودکی است که من به پستان می گیرم
و در قرن معیارهای سیاه لالائی پرواز می خوانم
و خواب شاعران آزاده را می بینم

 

در امتداد سرنوشت
جواد ولدان (صابر)

قسمت دوازدهم

حبیب که در تمام مدت سراپا گوش شده بود، دست محبوب را می فشرد، می بوسید. تلاش داشت مرهمی باشد، مرهی برای این جراحات، برای این نامردمانی ها. برای زخم این بیشرمان مزور. دست یار در دست داشت، دمی می بوسید، دمی بو می کرد، بر پیشانی، بر رخسار خود می گذاشت. همجون گلی، به مانند یاس، به مانند شکوفه های بهاران می بوئید. می بوئید و بر سر می گذاشت. تا که مرهمی شود، تسکینی بر این ناکردگارها.

پروانه دست حبیب را به علامت شکر، به نشان قدردانی فشرد، بر آن بوسه ای زد. به او رو کرد و گفت: تو بگو، تو چه کرده ای، تو چه هیزم تری به این نامردمان فروختی که اینک در این راهی، در این بیراهه. یار نفسی تازه کرد و رو به پروانه گفت: من گول آزادی رو خوردم. فکر می کردم، واقعا آزاد شدیم. فکر می کردم بعد از نامردمی های شاه بی پدر کمی آرامش بهم بزنیم. تو حال و هوای انقلاب، زمان بختیار من پذیرش داشتم، از دانشگاه آلمان پذیرش داشتم. تو امتحان کنکور هم قبول شده بودم. زمان بازرگان فکر می کردم انقلاب کردیم، حکومت مردمی سر کار آوردیم. باید بمونم و به وطنم خدمت کنم. قید اروپا را زدم. بعد از انقلاب وارد دانشگاه شدم. در دانشگاه با بچه های انجمن اسلامی بودم. طرز تفکر من با اونها خیلی فرق داشت. می دیدم که همه دست بسته، چشم و گوش بسته هر چه آخوند و زهرا خانوم ها می گویند، اینها کورکورانه بله قربان می کنند.

من مذهبی نبودم، ولی بنا به عقیده ام، فکر می کنم، فکر می کردم، تو مذهبی ها هم آدم پیدا بشه. اختلاف فکری و خطی ما در انجمن به جائی رسید، که کم کم فکر می کردم با طالبان افغانی سر و کار دارم. با یک عدهء دیگری از دانشجویان روشنفکر از این به اصطلاح انجمن اسلامی بیرون زدم و یک گروه کوچک تشکیل دادیم. پنج نفر بودیم. با هم کتاب می خوندیم. به سخنرانی تشکیلات دانشجویان مترقی، دانشجویان چپ می رفتیم. گاه به گاه که از درس و دانشگاه فراغتی داشتیم، میز کتاب می چیدیم و بچه های تازه رسیده به دانشگاه رو جمع و جورشون می کردیم. کارشون رو راست و ریس می کردیم. به کارهای صنفی دانشگاه می رسیدیم. اختلاف میون دانشجویان و استادان رو در مواقع امتحان، مواقع مختلف برطرف می کردیم. سعی می کردیم یک خط فرهنگی، یک خط سیاسی به نورسیده ها، به استادان انسان و با معرفت بدیم، فعالشون کنیم. انقلاب فرهنگی که شد، دانشگاهها رو که به بهانه انقلاب فرهنگی بستند و کتاب سوزان رو شروع کردند، همین نامردهای انجمن اسلامی جلو درب دانشگاه می ایستادند و یک یک ما رو شناسائی می کردند، ما رو لو می دادند. چند تا از رفیق های خوبم رو گرفتند. جرمشون کتاب خوندن بود. جرمشون پشت کردن به انجمن اسلامی کذائی بود. برای من نامه اومد که به جرم همکاری با گروههای محارب تا اطلاع ثانوی از دانشگاه اخراج هستم. برای من اطلاع ثانوی، اطلاع ثالثی وجود نداشت. رو دست خودم زدم. با خودم می گفتم، خودم کردم که لعنت بر خودم باد.

مادرم می گفت، مادر بیچارهء من می گفت، برو، می گفت برو آلمان، برو پهلو برادرات. من در جوابش می گفتم، انقلاب کردیم، کشور مال خودمون شده، کجا برم، برم زیر یوغ بیگانه. حالا می بینم حرفاش درست در اومد. می بینم که حرفاش درست از آب در اومد. خودش می گفت، بزرگترها یکی دو پیراهن بیشتر پاره کردن، باید به حرفشون، به دلسوزیشون، به تجربه شون گوش کرد. می گفت، مگر ما بزرگترها موهامون رو تو آسیاب سفید کردیم. چرا شما جوونها نمی فهمید، تا کی احساسات، تا کی مرگ بر چغندر، به خودتون بیائید. نردبان ترقی این و اون نشوید. عقل و فکرتون رو بکار بندازید. و من، من هر دو پام رو کرده بودم تو یک کفش، که الا و بلا من موندنی هستم، من خارج برو نیستم. دلم برای این مادر، این طفلک می سوزه. وقتی که من رو اخراج کردند، ابدا به روی خودش نیاورد که دیدی من گفتم، دیدی حرف من درست در اومد. ابدا هیچ از این سرکوفتها خبری نبود. به من دلداری می داد. می گفت ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است. برو دنبال یک نفر بگرد که از کشور خارجت کنه. هر چی پول خواستی با من. من طلاهام رو می فروشم. هر کدوم، هر چندتا از این قالی ها رو که خواستی بفروش. بفروش برو. نشین پهلو دل من و عصه بخور. برو، برو به درست برس، برو به کار و زندگیت برس. داداشت هم هست، کمکت می کنه، برو آلمان.

یادم می آید، تو عمرم دو بار کتاب سوزاندم، دو بار تو دو تا رژیم مختلف، بار اول تو رژیم پلیسی و خفقان شاه، بار دوم تو «حکومت مردمی» مسلمونها. دفعهء اول پانزده سالم بود. برادرم رو ساواک گرفته بود. او که تازه با زن اروپائیش برگشته بود، به جرم فعالیت در کنفدراسیون دانشجوئی آلمان باید به ساواک حساب و کتاب پس می داد. هفت سال زندان براش بریدند. اون موقع از ترس ساواک می گفتند، من باید کتابهام رو بسوزونم. هر چی داشتم و نداشتم، کتابهای خوبم رو، کتابهای صمدم رو. بار دوم هم تو این رژیم «مردمی»، تو این حکومت اسلامی باید کتاب می سوزوندم، کتاب پنهون می کردم. از دانشگاه که اخراجم کردم، بخاطر تسکین مادرم، بخاطر ترس او، هر چی داشتم و نداشتم، از روزنامه و کتاب و نوار تو یک سوراخ، تو دیوار خونه پنهون کردم و روشون رو گچ گرفتم. خدا رو چه دیدی، شاید یک روزی تو یک حکومت واقعی مردم دوباره این روزنامه ها رو، این کتابها رو در بیاورم و قابشون بکنم. خودش خاطره ای می شه. خود این تاریخی هست، یک گوشهء تاریخ. یک گوشهء بسیار کوچک تاریخ که به دست من و تو، با تجربیات من و تو ساخته شده.

پروانه لبخندی زد، لبخندی معصومانه. دست همراه را فشرد، بوسید. سراپا گوش بود. سراپا در خدمت یار، در پیش دلدار. خوشحال بود، خوشحال بودند، هر دو خوشحال بودند. هر دو مسرور بودند، از اینکه هم رو پیدا کردند. از اینکه یکبار هم که شده روزگار چشم موافقی نشون داده. حبیب آرام گرفت. منتظر شد. منتظر محبوب. منتظر دلدار. تا مگر او بگوید، از دل تنگ، از غربت، از ناسازگاری روزگار، از بی وطنی، از فرار، از فرار بدینگونه. همانند فرار دزدها. فکر می کرد، چه کرده اند اینها، دزدی کرده اند؟ از خانهء مردم بالا رفته اند؟ آدم کشته اند؟ به جز خوبی، به جز پاکی چه در نیت داشتند؟ چه در سرشت و گفتار و کردار داشته اند که اینگونه اسیر گشته اند؟ اسیر چنگال نامردمان. چنگال شغال و کفتار، چنگال مرده خواران، لاشخوران. مثل تمامی جوانان دیگر، اینها هم آرزو داشتند، آرزوی خوشبختی، آرزوی سر و سامان یافتن، آرزوی درس خواندن، تحصیل و رتبه و مرتبه، آرزوی پیشرفت. اینک حبیب باید با خود می خوند: مرغ بودم جوجه گشتم، بعد گشتم تخم مرغ، گر بمانم سال دیگر می روم تو کون مرغ.

ادامه دارد ...

بازگشت به ابتدا

 

تابو شکنی، بت شکنی است!
سنت شکنی نه به خرافات، نه به ارتجاع و
نه به جاهلیت است!

جواد ولدان. صابر

 


بازگشت به ابتدا

کسی که الف می گوید، اجباری به گفتن ب ندارد. او می تواند پی ببرد که گفتن الف هم اشتباه بوده است.

برتولت برشت

 

بذر نبوعی که در تنهائی کاشته می شود، در بشریت گل می دهد

مدیریت و سردبیر پرتال فرهنگی علمی سیاسی ایران آزاد
و از نخستین دانشجویان اخراجی انقلاب فرهنگی کذائی سال پنجاه و نه شمسی
مهندس جواد ولدان (صابر)

توضیح سردبیر ایران آزاد، مهندس جواد ولدان در ارتباط با انقلاب فرهنگی کذائی سال پنجاه و نه و نوشتهء دوست گرامی آقای حسین زاده: در این نوشته، «آواز چرا سر نداده این ققنوس؟» که در ایران آزاد آمده است، آقای مهدی حسین زاده از آن فرمان کذائی و از آن افراد «متعهد و متخصص» ی چون عبدالکریم سروش، این خائنین به انقلاب و به مردم ایران یاد می کند. من بعنوان یکی از نخستین دانشجویان اخراجی و تحت تعقیب این انقلاب فرهنگی مشمئز و این کتاب سوزان سدهء بیستم در سال پنجاه و نه با گوشت و پوست و خون مفاهیم این فرمان ها و خیانت این «متعهدان متخصص» را تجربه کرده ام. این آقایان اکنون نیز بیشرمانه به تحمیق ملت و پوشیدن لباس اصلاحات بر پیکرهء شوم و اعفال کنندهء مذهب اشتغال دارند. روزی خاتمی را علم می کنند، روزی سروش، روز دیگر حجاریان و «شهید گنجی» را.

بسیاری از مردم پی برده اند که «سگ زرد برادر شغال است»، و اما روشنی اذهان دیگران در مسئولیت من و تو روشنفکر، افشاکنندگان و دلسوزان مجروح این خلق است. من در اینجا از مهدی حسین زاده این دانشجوی فعال سیاسی تشکر میکنم که خاطرات آن زمان را مجددا در من و دیگر دانشجویان اخراجی آن زمان زنده کرد. بسیاری از این دانشجویان اخراجی آن زمان، اینک در میان ما نیستند، یا در زیر شکنجه، یا با اصابت گلوله های مرتجعین و یا بر سر چوبه های خرافات و تفتیش عقاید جان عزیز خود را فدای خلقشان نمودند. اینک وظیفه ما ایجاب میکند که با افشاگری از مسببین این «انقلاب فرهنگی» و با افشاگری اصلاحات و اصلاحگران اجازه ندهیم بار دیگر دوران شوم کلیسا در اروپا اما اینک در ایران و تحت لوای مذهب دیگری تکرار مکررات گردد. اکنون اگر می خواهیم به وظائف و تعهدات خود در قبال این عزیزان جان باختهء آن زمان جامهء عمل بپوشانیم، می بایست چهرهء کریه مذهب و خرافات و اصلاحات و خاتمی و گنجی و سروش و هزاران لاشخور دیگر را به مردم بشناسانیم. و یک سخن دیگر، به اتحاد جمهوریخواهان، به منشور 81، به تمامی سیاستبازان خارج از کشور که برای در دست گرفتن افسار حکومت در ایران کمین گرفته اند. ما دانشجویان اخراجی و روشنفکران دلسوز و مجروح آن زمان تا نیرو داریم، اجازه نمی دهیم، در ایران وقایع تکرار گردد. ما به پشتیبانی مردم، اجازه نخواهیم داد، بار دیگر قاب عکس را با قاب عکس عوض کنید. اگر ابدا لزومی به قاب عکس باشد، این بار قاب عکس مردم، قاب عکسی از این تودهء تمسخر شده در طول تاریخ، این انبوه شهید و زندانی داده به دیوار آویزان خواهد شد. این آقایان سیاستباز نباید با پول لاشخوران خارجی و آمریکائی که اپوزیسیون دست نشاندهء ایرانی را حمایت می کند، برای ایران حاکم و حکومت تعیین کنند. حکومت متعلق به مردم است. روشنفکر و سیاستبازی که از خارج از کشور در رویای تعویض حاکمیت در ایران غرق شده است و شب و روزش را در معانقه با کرسی حاکمیت و به دست گرفتن قدرت در ایران به سر می کند، قابل اعتماد نیست.

مردم، نگذاریم تاریخ تکرار شود. تک تک ما تاریخ می نویسیم. یک یک ما می توانیم تاریخ معرفت و فرهنگ  بنویسیم. یک یک ما جزئی از این تاریخیم، تاریخی که اکنون با اعمال ما نوشته می شود، و در آتیه توسط فرزندان و نوه های ما خوانده می شود. همینطور که ما به حق به پدران و مادران خود، به تاریخ سیاه ایران و به تکرار مکررات انتقاد می کنیم، اجازه ندهیم که با اعمال امروز خود، فرزندان و نوه های ما از ما با واژه های خیانت و رذالت یاد کنند. بر حذر باشیم که با اشتباه امروز خود بار دیگر قاب عکس ها با هم عوض نشوند، اما محتوا همان بماند. اجازه ندهیم وابستگان و قهاران و فواحش سیاسی، عروسکان آمریکا و غرب، سلطنت طلبان خائن و خونریز، توده ای و اکثریت رسوا و خائن، اینها که دست در دست اصلاحگران حاکمیت اسلامی دارند، بار دیگر از پنجره وارد شوند. اسلام را و مذهب را برای همیشه تدفین کنیم. تحمیق را، ارتجاع را، امپریالیسم را در ریشه نابود کنیم. عروسکان را با عروسکانی دیگر عوض نکنید. با هیچ چیز دیگر به جز حاکمیت مردم، حاکمیت از پائین به بالا راضی نشویم. این حاکمیت متعلق به تو است، به شما است، به مردم پا برهنه و ملت کوچه و بازار است.
و در اینجا اعلان می کنم، که من به عنوان مدیریت و سردبیر ایران آزاد با تمامی هواداران و کارکنان و همکاران ایران آزاد در یک تصمیم مشترک تصمیم به خروج از منشور 81 را گرفته ایم. آن زمان، یعنی در اوائل تشکیل منشور، ما به این چشمداشت وارد شدیم که بتوانیم مثمر ثمر برای ایران و خلق ایران باشیم. اما با شناخت افراد و اعمال این ارگان و ارگان مشابه آن یعنی اتحاد جمهوریخواهان، اینک برای ما مبرهن است که اینان تنها و تنها فکر حاکمیت را در سر می پرورانند. و این در تضاد با مسئولیت افشاگرانه و وظائف روشنفکری است که ما مسئولین پرتال ایران آزاد در خود احساس می کنیم.

همچنان که بارها، در نوشته ها و سخنرانی ها مختلف گفته ایم، ما اعتقاد به حاکمیت مردمی داریم، ما اعتقاد به حکومت از پائین به بالا داریم. ما بدان معتقدیم که خانم خانه دار، که دانش آموز، که کارگر، که دانشجو، که کشاورز، که مهندس، که جراح، که بقال، که ماهیگیر، آری که یک یک تودهء مردم سرنوشت و حاکمیت خود را به دست گیرند. این مردم باید رشد کنند، و الزام رشد احساس مسئولیت و مسئولیت پذیری است. الزام رشد و شروع آن، آغاز برخورد با مسائل شخصی خویش، آغاز به شناخت خود، آغاز به خودشناسی است.

اگر به لحاظ مالی و اجرائی چنین قدرتی را در خود احساس می کردم، یک نسخه برای تمام ایرانیان می نوشتم. اگر می خواهید مشکلات ایران را حل کنید، اگر می خواهید ارتجاع و استبداد را به گور کنید، به گور دائمی، اگر واقعا منظور جدی دارید و منظورتان جار و هوار و جنجال و فیل هوا کردن نیست، بیائید از خود شروع کنید، بیائید به روانشناس مراجعه کنید. مشکلات شخصی و شخصیتی خود را مرهم باشید. کار باید از ریشه درست شود. ریشه فرهنگ است، ریشه من و تو هستیم، ریشه برزگر و بقال و مردم پا و کون برهنهء کوچه و بازار هستند.

نهال فرهنگ، نهال معرفت، نهال تداوم، نهال استقامت و پایداری، نهال خودآگاهی در تنهائی کاشته می شود. از هو و جنجال و فیل هوا کردن و تعیین حکومت بپرهیز، به خود بپرداز. کار فرهنگی، چلو کباب کوبیده خوردن و جشنهای نوروزی و سرکسیه کردن مردم در هتل الیزه و زهرمار هامبورگ نیست. کار فرهنگی با تو و در تو آغاز می شود. کار فرهنگ با فهمیدن ارتباط و تناسبات، تناسبات و روابط میان مسائل، با تفکر، با تفکر به خود، با تفکر به پیرامون خود، با تفکر به مذهب، با تفکر به خدا، با تکفر در این و به این کهکشان آغاز می گردد. نباید به جهان پیرامون خود بی تفاوت بود. با شناخت خود و شناخت جهان آغاز کنید. هموطن به این بیندیش که آیا خدا انسان را آفرید یا انسان خدا را.

خانم به اصطلاح روشنفکر و تحصیل کرده ای که در هامبورگ و هر کجای این کرهء خاکی سفره ابوالفضل و روضهء زهرمار برگزار می کنی، به خود بیا. این روضه ها، این سفره ها، لانه های تحجر، لانه های غیبت، لانه های پشت هم اندازی، خانه های فساد مغز است، اگر داشته باشی! این سفره ها و این تجمعات، لانه های چشم هم چشمی، حسادت و دشمنی میان انسانها است. در این مجامع از چه سخن می گوئید، به هنگام اتمام آنها، زمانی که به خانه می روی، چه با خود می بری، چه برداشت کرده ای. چندین ساعت از عمر عزیز را گذرانده ای، برداشت تو از این چند ساعت چه بوده است. اگر منصف باشی و تعمق کنی که چه می گویم، آیا برداشت تو، به هنگامی که به خانه می رسی، تنها یک یا چند کیسه خوردنی، شیرینی و میوه های رنگارنگ و غداهای ایرانی (ببخشید، نکند که نام اینها را فرهنگ می گذاری) بیش نبوده است. در ازای آن چه از دست داده ای؟ وقت عزیز، وقتی که می توانست با کتاب خواندن و خودشناسی صرف شود. وقتی که می توانست در خدمت شناخت خود، یعنی شناخت جزئی از مسائل ایران، شناخت جزئی از مشکلات این مردم فقر زده (فقیر به مفهوم فقیر فرهنگ را منظور دارم) صرف گردد. با این کتاب خواندن ها، با این شناخت ها می توانی حکومت ایران را عوض کنی، نه با هوار و جنجال و نه با فیل هوا کردن.

بدان بیندیش که بذر نبوعی که در تنهائی کاشته می شود، در بشریت گل می دهد.

در اینجا از تمامی متعهدین و روشنفکران، از آنان که قلبشان برای ایران و ایرانی می تپد، و نه آنها که برای حکومت و حاکمیت کمین گرفته اند، دعوت می کنم، با ما در ارتباط بمانید، مقالات و نظرات خویش را در مورد اولویت مبارزات فرهنگی در این برهه از تاریخ ایران برای ما بفرستید. در شناخت هر چه بیشتر این افکار، و شناخته شدن هر چه بیشتر پرتال فرهنگی علمی سیاسی ایران آزاد بکوشید. با تشکر و احترام

هفتم جولای دوهزار و هفت

 

تا اکثریت نادان و اقلیت خائن است,ایران ویران است
جواد ولدان. صابر

 

کسی که الف می گوید، اجباری به گفتن ب ندارد. او می تواند پی ببرد که گفتن الف هم اشتباه بوده است.

برتولت برشت

 

تابو شکنی، بت شکنی است!
سنت شکنی نه به خرافات، نه به ارتجاع و
نه به جاهلیت است!

جواد ولدان. صابر

 

 

مردان کاغذی
از آریانه یاوری

من از میان میخانه ای می آیم

که بوی شراب شور افکنش مرا مست کرده

من از حجم غبارهای مسموم شهر می آیم

و در ازد حام پا برهنه ها گم شده ام

از میان هم آغوشیهای سرد می آیم

  از فضای نفس  حقارت مردان دوگانه ای می آیم

که ضمیرشان کور است

و با خشنودی سخن نمی گویند

از لحظه های تهاجمی می آیم

که تا مرگ فقط یک آه است

من از میان احساسهای نیمه شب خدایان دوگانه می آیم

که زنان زود باور را فریفته اند

من از میان شک و تردید های مادرم می آیم

که فقط کفر می گفت...

من از میدان نبرد تن به تن می آیم

که غرور زخمی ام را بغل کرده ام

من از میان فریاد غرورهای له شده می آیم

من از میان نیازهای مطلق بشریت می آیم

من از میان عروسک های خیمه شب بازی می آیم

که از طنابهای دارشان بیزارند

و صورتهای شیشه ای شان شکسته

و از مردان کاغذی بیزارند

من از میدان نبرد  تن به تن می آیم

که غرور زخمی ام را بغل کرده ام

و به خدایان دوگانه تف می کنم .

 

 

با رفیق قاطر،
همشهری گاو،
همسایهء گرگ و
من عاشق و توی مست چه کنیم؟

جواد ولدان. صابر

 

 

Irani Azad?

 

مصاحبه اختصاصي ايران آزاد با سعيد شاهسوندي
عضو سابق كادر مركزي سازمان مجاهدين خلق ايران

بزودی ما مصاحبه با آقای سعید شاهسوندی را که در قریب به پنج سال پیش انجام گرفت و ما در همان زمان آنرا منتشر کردیم، مجددا در اینجا دریک افق، نور و یک زاویهء جدید در دسترس همگان قرار خواهیم داد. در این مصاحبه آقای شاهسوندی تنها به چهار سوال از سوالات فراوان و جامع ما پاسخ گفت و از جواب به سوالاتی چون خیانت به مردم ایران که مورد ادعای مجاهدين خلق بود، طفره رفت. ایشان در این مصاحبه سعی نمود که خود سوالات را طرح کند و در پی آن بود که ایران آزاد را آلت دست و بلندگوی خویش ساخته و با توجه به عدم وابستگی و آزادگی ایران آزاد و نام نیک این پرتال اینترنتی در این هفت سال تاسیس بار دیگر آب عصمت و طهارت بر سر خود بریزد. ما در همان زمان با آگاهی از خواسته های درونی او تمام ارتباطات شغلی را با ایشان قطع کردیم و سعی نمودیم اطرافیان و ناآگاهان را از خواسته های نامشروع سیاسی ایشان برحذر داریم.

با انتشار بزودی این مصاحبه قضاوت را بعهدهء خواننده می گذاریم.

 

ایران آزاد نشریه فرهنگی علمی سیاسی اینترنتی
iran azad ©2002-2008
هر گونه برداشت یا استفاده از مطالب تنها با ذکر نام ایران آزاد و نام نویسنده یا مترجم مجاز است
Info@Iran-Azad.net