تولدی دیگر ........ |
ایران
آزاد ....................................................
تولدی دیگر
|
Www.Iran-Azad.Net..........
Www.Iran-Azad.De..........
Www.Iran-Azad.Net.................
Dienstag, der 06.
Juni 2023 |
... در ادامه
|
به
شهید شاهمشنگی
ای
سعید شاهپسندی! رئیس
سابقت، فرماندهء
خلق تو
هم انکار کردی، تو
گفتی که کاکو شیرازی
هستی، مرا
پرسش نمودی با
قر و فر، من
اما آنزمان گفتم،
ندانم گذشت
چند روزی و تو با
کیوسک ات، مرا
دعوت به شام و نار
کردی، پس
از آن خواهش وب
سایت کردی. ندادی
دسترنجم، ندادی
مزد من نامرد شیراز!
برای
این سوال بی حسابت، تو
را گفتم و می گویم
هم اینک حالا
برو بمیر همشهری
گاو!
بزودی خوابهای پریشان خویش را در اینجا منتشر می کنم. خوابهای آشفتنه قسمت
اول: هفتاد میلیون
گاو در مسلخ
برای
اطلاع شما مادران عزیز، پدران ارجمند، پارسی زبانان و هموطنان گرامی اگر مایلید که فرزند دلبندتان در محیطی گرم و دوستانه، بدور از جنجالهای سیاسی و مذهبی و بدون تاثیرات منفی آموزگاران وابسته زبان مادری خویش را بیاموزد و فرهنگ مادران و پدرانشان را زنده نگاه دارد، با ما همکاری کنید. در آموزشگاههای خصوصی ما، فرزند شما به روش علمی، و با بازیهای دلپذیر، زبان محاوره ای، نوشتاری و ضرب المثل های با مسمای فارسی را خواهد آموخت. با همکاری و حمایت معنوی و مادی خویش، با شرکت و حضور فراگیر فرزندان خویش با ما و با این لاله و لاله های نوپای فرهنگی یاری نمائید. www.persisch-lernen-in-hamburg.de مدیریت آموزشگاه و آموزش مستقیم فرزندان شما بعهده مهندس جواد ولدان، با سابقهء پانزده سال آموزش زبان فارسی در شهرهای مختلف آلمان می باشد. علاوه بر این مهندس ولدان مترجم کتاب بسیار پرارزش و معروف «فاکتور چهار» و صدها مقالات علمی و روانشانسی، و نویسنده داستان می باشد. مدت هشت سال است که وی سایت های فرهنگی مختلفی را در اینترنت دائر نموده است و در زمینه های فرهنگی و زیست محیطی بطور چشمگیری فعال است. از پایگاههای اینترنتی و فرهنگی وی، سایت ایران آزاد و سایت ضد تبعیض نژادی، ضد جنگ و سایت حفاظت از محیط زیست می باشد. از این سایت ها دیدن نمائید. مسئولیت تکنیکی، ادبی و نوشتاری این سایت ها بعهدهء مستقیم وی می باشد. سایت
ایران آزاد
دو شعر از آریانه یاوری خون
تن من
در
امتداد سرنوشت قسمت دوازدهم حبیب که در تمام مدت سراپا گوش شده بود، دست محبوب را می فشرد، می بوسید. تلاش داشت مرهمی باشد، مرهی برای این جراحات، برای این نامردمانی ها. برای زخم این بیشرمان مزور. دست یار در دست داشت، دمی می بوسید، دمی بو می کرد، بر پیشانی، بر رخسار خود می گذاشت. همجون گلی، به مانند یاس، به مانند شکوفه های بهاران می بوئید. می بوئید و بر سر می گذاشت. تا که مرهمی شود، تسکینی بر این ناکردگارها. پروانه دست حبیب را به علامت شکر، به نشان قدردانی فشرد، بر آن بوسه ای زد. به او رو کرد و گفت: تو بگو، تو چه کرده ای، تو چه هیزم تری به این نامردمان فروختی که اینک در این راهی، در این بیراهه. یار نفسی تازه کرد و رو به پروانه گفت: من گول آزادی رو خوردم. فکر می کردم، واقعا آزاد شدیم. فکر می کردم بعد از نامردمی های شاه بی پدر کمی آرامش بهم بزنیم. تو حال و هوای انقلاب، زمان بختیار من پذیرش داشتم، از دانشگاه آلمان پذیرش داشتم. تو امتحان کنکور هم قبول شده بودم. زمان بازرگان فکر می کردم انقلاب کردیم، حکومت مردمی سر کار آوردیم. باید بمونم و به وطنم خدمت کنم. قید اروپا را زدم. بعد از انقلاب وارد دانشگاه شدم. در دانشگاه با بچه های انجمن اسلامی بودم. طرز تفکر من با اونها خیلی فرق داشت. می دیدم که همه دست بسته، چشم و گوش بسته هر چه آخوند و زهرا خانوم ها می گویند، اینها کورکورانه بله قربان می کنند. من مذهبی نبودم، ولی بنا به عقیده ام، فکر می کنم، فکر می کردم، تو مذهبی ها هم آدم پیدا بشه. اختلاف فکری و خطی ما در انجمن به جائی رسید، که کم کم فکر می کردم با طالبان افغانی سر و کار دارم. با یک عدهء دیگری از دانشجویان روشنفکر از این به اصطلاح انجمن اسلامی بیرون زدم و یک گروه کوچک تشکیل دادیم. پنج نفر بودیم. با هم کتاب می خوندیم. به سخنرانی تشکیلات دانشجویان مترقی، دانشجویان چپ می رفتیم. گاه به گاه که از درس و دانشگاه فراغتی داشتیم، میز کتاب می چیدیم و بچه های تازه رسیده به دانشگاه رو جمع و جورشون می کردیم. کارشون رو راست و ریس می کردیم. به کارهای صنفی دانشگاه می رسیدیم. اختلاف میون دانشجویان و استادان رو در مواقع امتحان، مواقع مختلف برطرف می کردیم. سعی می کردیم یک خط فرهنگی، یک خط سیاسی به نورسیده ها، به استادان انسان و با معرفت بدیم، فعالشون کنیم. انقلاب فرهنگی که شد، دانشگاهها رو که به بهانه انقلاب فرهنگی بستند و کتاب سوزان رو شروع کردند، همین نامردهای انجمن اسلامی جلو درب دانشگاه می ایستادند و یک یک ما رو شناسائی می کردند، ما رو لو می دادند. چند تا از رفیق های خوبم رو گرفتند. جرمشون کتاب خوندن بود. جرمشون پشت کردن به انجمن اسلامی کذائی بود. برای من نامه اومد که به جرم همکاری با گروههای محارب تا اطلاع ثانوی از دانشگاه اخراج هستم. برای من اطلاع ثانوی، اطلاع ثالثی وجود نداشت. رو دست خودم زدم. با خودم می گفتم، خودم کردم که لعنت بر خودم باد. مادرم می گفت، مادر بیچارهء من می گفت، برو، می گفت برو آلمان، برو پهلو برادرات. من در جوابش می گفتم، انقلاب کردیم، کشور مال خودمون شده، کجا برم، برم زیر یوغ بیگانه. حالا می بینم حرفاش درست در اومد. می بینم که حرفاش درست از آب در اومد. خودش می گفت، بزرگترها یکی دو پیراهن بیشتر پاره کردن، باید به حرفشون، به دلسوزیشون، به تجربه شون گوش کرد. می گفت، مگر ما بزرگترها موهامون رو تو آسیاب سفید کردیم. چرا شما جوونها نمی فهمید، تا کی احساسات، تا کی مرگ بر چغندر، به خودتون بیائید. نردبان ترقی این و اون نشوید. عقل و فکرتون رو بکار بندازید. و من، من هر دو پام رو کرده بودم تو یک کفش، که الا و بلا من موندنی هستم، من خارج برو نیستم. دلم برای این مادر، این طفلک می سوزه. وقتی که من رو اخراج کردند، ابدا به روی خودش نیاورد که دیدی من گفتم، دیدی حرف من درست در اومد. ابدا هیچ از این سرکوفتها خبری نبود. به من دلداری می داد. می گفت ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه است. برو دنبال یک نفر بگرد که از کشور خارجت کنه. هر چی پول خواستی با من. من طلاهام رو می فروشم. هر کدوم، هر چندتا از این قالی ها رو که خواستی بفروش. بفروش برو. نشین پهلو دل من و عصه بخور. برو، برو به درست برس، برو به کار و زندگیت برس. داداشت هم هست، کمکت می کنه، برو آلمان. یادم می آید، تو عمرم دو بار کتاب سوزاندم، دو بار تو دو تا رژیم مختلف، بار اول تو رژیم پلیسی و خفقان شاه، بار دوم تو «حکومت مردمی» مسلمونها. دفعهء اول پانزده سالم بود. برادرم رو ساواک گرفته بود. او که تازه با زن اروپائیش برگشته بود، به جرم فعالیت در کنفدراسیون دانشجوئی آلمان باید به ساواک حساب و کتاب پس می داد. هفت سال زندان براش بریدند. اون موقع از ترس ساواک می گفتند، من باید کتابهام رو بسوزونم. هر چی داشتم و نداشتم، کتابهای خوبم رو، کتابهای صمدم رو. بار دوم هم تو این رژیم «مردمی»، تو این حکومت اسلامی باید کتاب می سوزوندم، کتاب پنهون می کردم. از دانشگاه که اخراجم کردم، بخاطر تسکین مادرم، بخاطر ترس او، هر چی داشتم و نداشتم، از روزنامه و کتاب و نوار تو یک سوراخ، تو دیوار خونه پنهون کردم و روشون رو گچ گرفتم. خدا رو چه دیدی، شاید یک روزی تو یک حکومت واقعی مردم دوباره این روزنامه ها رو، این کتابها رو در بیاورم و قابشون بکنم. خودش خاطره ای می شه. خود این تاریخی هست، یک گوشهء تاریخ. یک گوشهء بسیار کوچک تاریخ که به دست من و تو، با تجربیات من و تو ساخته شده. پروانه لبخندی زد، لبخندی معصومانه. دست همراه را فشرد، بوسید. سراپا گوش بود. سراپا در خدمت یار، در پیش دلدار. خوشحال بود، خوشحال بودند، هر دو خوشحال بودند. هر دو مسرور بودند، از اینکه هم رو پیدا کردند. از اینکه یکبار هم که شده روزگار چشم موافقی نشون داده. حبیب آرام گرفت. منتظر شد. منتظر محبوب. منتظر دلدار. تا مگر او بگوید، از دل تنگ، از غربت، از ناسازگاری روزگار، از بی وطنی، از فرار، از فرار بدینگونه. همانند فرار دزدها. فکر می کرد، چه کرده اند اینها، دزدی کرده اند؟ از خانهء مردم بالا رفته اند؟ آدم کشته اند؟ به جز خوبی، به جز پاکی چه در نیت داشتند؟ چه در سرشت و گفتار و کردار داشته اند که اینگونه اسیر گشته اند؟ اسیر چنگال نامردمان. چنگال شغال و کفتار، چنگال مرده خواران، لاشخوران. مثل تمامی جوانان دیگر، اینها هم آرزو داشتند، آرزوی خوشبختی، آرزوی سر و سامان یافتن، آرزوی درس خواندن، تحصیل و رتبه و مرتبه، آرزوی پیشرفت. اینک حبیب باید با خود می خوند: مرغ بودم جوجه گشتم، بعد گشتم تخم مرغ، گر بمانم سال دیگر می روم تو کون مرغ. ادامه
دارد ...
|
|
بذر نبوعی که در تنهائی کاشته می شود، در بشریت گل می دهد مدیریت
و سردبیر پرتال
فرهنگی علمی سیاسی
ایران آزاد توضیح
سردبیر ایران
آزاد، مهندس جواد
ولدان در ارتباط
با انقلاب فرهنگی
کذائی سال پنجاه
و نه و نوشتهء دوست
گرامی آقای حسین
زاده: در این نوشته،
«آواز چرا سر نداده
این ققنوس؟» که
در ایران آزاد
آمده است، آقای
مهدی حسین زاده
از آن فرمان کذائی
و از آن افراد «متعهد
و متخصص» ی چون
عبدالکریم سروش،
این خائنین به
انقلاب و به مردم
ایران یاد می کند.
من بعنوان یکی
از نخستین دانشجویان
اخراجی و تحت تعقیب
این انقلاب فرهنگی
مشمئز و این کتاب
سوزان سدهء بیستم
در سال پنجاه و
نه با گوشت و پوست
و خون مفاهیم این
فرمان ها و خیانت
این «متعهدان
متخصص» را تجربه
کرده ام. این آقایان
اکنون نیز بیشرمانه
به تحمیق ملت و
پوشیدن لباس اصلاحات
بر پیکرهء شوم
و اعفال کنندهء
مذهب اشتغال دارند.
روزی خاتمی را
علم می کنند، روزی
سروش، روز دیگر
حجاریان و «شهید
گنجی» را. در اینجا از تمامی متعهدین و روشنفکران، از آنان که قلبشان برای ایران و ایرانی می تپد، و نه آنها که برای حکومت و حاکمیت کمین گرفته اند، دعوت می کنم، با ما در ارتباط بمانید، مقالات و نظرات خویش را در مورد اولویت مبارزات فرهنگی در این برهه از تاریخ ایران برای ما بفرستید. در شناخت هر چه بیشتر این افکار، و شناخته شدن هر چه بیشتر پرتال فرهنگی علمی سیاسی ایران آزاد بکوشید. با تشکر و احترام هفتم جولای دوهزار و هفت
مردان
کاغذی من از میان میخانه ای می آیم که بوی شراب شور افکنش مرا مست کرده من از حجم غبارهای مسموم شهر می آیم و در ازد حام پا برهنه ها گم شده ام از میان هم آغوشیهای سرد می آیم از فضای نفس حقارت مردان دوگانه ای می آیم که ضمیرشان کور است و با خشنودی سخن نمی گویند از لحظه های تهاجمی می آیم که تا مرگ فقط یک آه است من از میان احساسهای نیمه شب خدایان دوگانه می آیم که زنان زود باور را فریفته اند من از میان شک و تردید های مادرم می آیم که فقط کفر می گفت... من از میدان نبرد تن به تن می آیم که غرور زخمی ام را بغل کرده ام من از میان فریاد غرورهای له شده می آیم من از میان نیازهای مطلق بشریت می آیم من از میان عروسک های خیمه شب بازی می آیم که از طنابهای دارشان بیزارند و صورتهای شیشه ای شان شکسته و از مردان کاغذی بیزارند من از میدان نبرد تن به تن می آیم که غرور زخمی ام را بغل کرده ام و به خدایان دوگانه تف می کنم .
مصاحبه
اختصاصي ايران
آزاد با سعيد شاهسوندي با انتشار بزودی این مصاحبه قضاوت را بعهدهء خواننده می گذاریم.
|
ایران
آزاد نشریه فرهنگی
علمی سیاسی اینترنتی iran azad ©2002-2008 هر گونه برداشت یا استفاده از مطالب تنها با ذکر نام ایران آزاد و نام نویسنده یا مترجم مجاز است Info@Iran-Azad.net |